۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

فاطی



در ضلع جنوبی خانه مان دو اتاق با آشپز خانه مجزا بود که پدرم آنرا اجاره میداد و طبق یک قرار نا ننوشته کرایه آن متعلق به مادرم بود. تا یاد دارم همیشه زوجهای جوان آنجا را اجاره میکردند و به طور متوسط یک تا دو سال آنجا بودند تا اینکه خانه بزرگتری پیدا میکردند و یا خود خانه میخریدند و میرفتند. آقای رمزی کارمند اداره ثبت احوال بود که با همسرش فاطی خانم و دو فرزندشان علی و شاهپرک به آنجا نقل مکان کردند. علی تقریبا 5 سالش بود و شاهپرک تقریبا 3 سالش بود. تعطیلات تابستان بود و من قکر کنم کلاس اول را تمام کرده بودم که خانواده آقای رمزی خانه را اجاره کردند. نمیدانم به جه دلیلی بود که از روز اول از علی خوشم نیامد. هر روز صبح که آقای رمزی به اداره میرفت فاطی خانم علی را روی لگن در حیاط مینشاند و یک کاسه غذا هم جلویش میگذاشت و خودش مشغول آرایش کردن در جلوی آینه میشد. علی همیشه همزمان هم غذایش را میخورد و هم رفع حاجت میکرد. شاهپرک هم برای خودش در اتاق میچرخید. من از فاطی اصلا خوشم نمی آمد برایم عجیب بود که غذای بچه اش را جلوی لگن برای او میگذارد. حس میکردم بچه هایش را دوست ندارد و فقط به فکر آرایش کردن خودش است. علی وقتی کارش تمام میشد داد میزد: فاطی و متظر میماند تا مادرش بیاد و او را تمیز کند ولی فاطی خانم همچنان به آرایش کردن مشغول بود. علی دوباره داد میزد فاطی... و باز هم خبری نمیشد تا اینکه وقتی نا امید میشد داد میزد "جنده" و یک مرتبه فاطی خانم از جا می پرید و به سراغ او میرفت. من میدانستم که واژه جنده حرف زشتی است ولی نمیدانستم چه مفهومی دارد. و هنوز جوابی برای این پرسش که بچه 5 ساله از کجا این واژه را یاد گرفته بود ندارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر