۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

ستوان هرکول پوارو



ستوان هرکول پوارو

چند روز پیش مصاحبه ای را دیدم که هوشمند عقیلی خواننده ای که با آهنگ فردا تو می آیی برای نسل من خاطره آفرید ، در آن مصاحبه خاطره ای تعریف کرد که مرا به فکر فرو برد. عقیلی گفت که شعر ترانه را ناچار شدند که عوض کنند چون ساواک شعر اول را کنایه آمیز میدانست. این خاطره مرا به یاد خاطره ای انداخت که خودم تجربه کرده بودم.

در اوان نو جوانی به سینمای آزاد در شهرمان پیوستم و با شوق و ذوق دوربین 8 میلیمتری را به دست گرفتم که روی فدریکو فلینی را کم کنم. با یکی از دوستانم که او هم هم سن من بود و با هم در سینما آزاد به خلق آثار گمنام هنری میپرداختیم، دست به کار ساختن یک فیلم مستند در رابطه شهر مان شدیم و سه پایه فیلمبرداری را در خیابان بر پا کردیم تا صحنه های مستند از خیابان را ثبت کنیم، که پاسپانی آمد و پرسید چه کار میکنیم و ما گفتیم فیلمبرداری میکنیم، پرسید اجازه دارید؟ گفتیم مگه اجازه لازمه؟ گفت آره و دوربین ما را ظبط کرد و ما را به شهربانی برد. افسر نگهبان پس از سوال و جواب ما را به بخش آگاهی مراجعه داد و من و دوستم وارد اتاقی شدیم که با یک پرده سیاه زخیم از دیگر اتاقها جدا شده بود و به ما گفتند همانجا بنشینیم. مردی با سبیلهای پر پشت و کت و شلوار خاکستری اطو کشیده که پیراهن سفید و کراوات او را همراهی میکردند، روی صندلی لهستانی نشسته بود و با دقت متنی را مطالعه میکرد و حتی سرش را بلند نکرد که ببیند ما کی هستیم. نمیدانم چه مدتی من و دوستم در آنجا نشستیم، ولی میدانم که خیلی طولانی بود. در تمام مدتی که منتظر بودیم مرد سبیلو که کمی هم چاق بود غرق در مطالعه متنی بود که احتمالا خیلی مهم بود و یا شاید میخواست به ما بقبولاند که کارش خیلی مهم است، شاید گزارش ویژه ای بود در رابطه با امنیت کشور و یا هر چیز دیگر، ولی فکر کنم یا درک مطلبش ضعیف بود و یا عمدا وقت را کش میداد تا اعصاب ما را خرد کند، چون برای خواندن هر صفحه کلی وقت صرف میکرد. شاید هم کند ذهن بود. در هر صورت پس از یک مدت طولانی سرش را از روی کاغذ بلند کرد و گفت چه خلافی کردید؟ ما هم گفتیم که خلافی نکرده ایم، داشتیم فیلمبرداری میکردیم. چند سوال هم در رابطه سینما آزاد کرد و آخرش گفت که اگر می خواهید مجوز فیلمبرداری بگیرید باید یک گزارش بنویسید که در سینما آزاد چه کار میکنید و چه کسانی به آنجا می آیند و چه فعالیتهائی دارند و آن گزارش را به او تحویل بدهیم. با گذشت تمامی این سالها هنوز چهره او را به خاطر دارم و خیلی خوب به خاطر دارم که در آن اتاق مرموز حسی به من میگفت که او دارد نقش بازی میکند. وقتی با سبیلهایش بازی میکرد حرکتش مصنوعی به نظر می آمد. شاید فکر میکرد هرکول پوارو وطنی است. من و دوستم از شهربانی که بیرون آمدیم قرار گذاشتیم که بعد از آن مخفیانه فیلمبرداری کنیم و آن گزارش را هم هرگز برای او نفرستادیم.