۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

آیا میدانیم چه می خواهیم؟


دیروزـ امروز ـ فردا

روز های سختی در میهنم میگذرد، در بیست و پنجم بهمن 1389 تظاهرات اعتراضی مردم به خون کشیده شد. فردا اول اسفند از طرف جنبش سبز مردم به تظاهرات دعوت شده اند و من نگرانم. نگران ایران و آینده کشورم. در ذهنم خاطرات قیام مردم در سال 57 شکل میگیرد و به احساس آن روزم می اندیشم. من مخالف رژیم شاه بودم ولی طرفدار رژیم مذهبی نبودم، هر بار که به تظاهرات میرفتم تردید عجیبی وجودم را فرا میگرفت و این پرسش که جمهوری اسلامی چگونه حکومتی است ذهنم را مشغول میکرد. همیشه از خودم میپرسیدم آیا این مردم که این شعار را میدهند می دانند چه چیزی می خواهند؟ تجربه این جمهوری نشان داد که " نه آنها نمی دانستند" . از همان اولین روز های پیروزی قیام گروه هائی به نام حرب اللهی سازمان دهی شدند که کارشان بر هم زدن تجمع های نیروهای مخالف بود. آنها با حمله به گروه های مخالف و ضرب و شتم آنها به ایجاد وحشت پرداختند و بعد از خرداد 1360 هزاران جوان صادق در زندانها اعدام شدند و یا در زیر فشار های طاقت فرسا به پدیده ای به نام تواب تبدیل شدند. وحشت بر جامعه حکم فرما شد و کسی جرات اعتراض نداشت. در یک جنگ بی معنی سرمایه های عظیم انسانی و اقتصادی به نابودی کشیده شد.
دیروز تعصب بر عقل حاکم بود

امروز بسیاری از کسانی که همراه این رژیم بودند و در پایه گذاری آن نقش داشته اند، خود زندانی شده اند و طعم زندان و نبودن آزادی را تجربه میکنند. هر چند نسبت به آنچه که در سالهای شصت اتفاق افتاد اصلا قابل مقایسه نیست. من به عنوان یک آزادی خواه با آنها همدردم، و آرزوی آزادی آنها را دارم، هر چند آنها در برابر کشتار دگر اندیشان سکوت کردند. آنها امروز تاوان سکوت دیروز خود را می پردازند.

امروز نتیجه عمل دیروز آنهاست
فرزندان آنها امروز در خیابانها فریاد آزادی سر داده اند و سرود آزادی می خوانند و با سرود آزادی بر لب خونشان بر سنگفرش خیابان جاری می شود.

فردا نتیجه عمل امروز ماست
آیا می دانیم چه می خواهیم؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

جعفر پناهی برلینه 2011


اندیشیدن را نمیتوان ممنوع کرد
فستیوال فیلم برلین امسال برنامه ویژه ای را به جعفر پناهی اختصاص داده است. جعفر پناهی که به جرمی نا معلوم محکوم به شش سال زندان شده است و بیست سال از فعالتهای فرهنگی محروم شده است در نامه خود به فستیوال برلین نوشته است : واقعیت این است که مرا بیست سال از فکر کردن، اندیشیدن و نوشتن محروم کرده‌اند اما نمی‌‌توانم آرزو نکنم که پس از بیست سال کنکاش عقاید در فضای آزاد اندیشی‌ محو نشده باشد( از نامه جعفر پناهی به فستیوال فیلم برلین 2011 )
با اینکه من کاملا منظور جعفر پناهی از متن بالا را درک میکنم ولی تمام روز به این فکر میکردم که میتوان کسی را از انتشار نوشته هایش به حکم قانون محروم کرد ولی نمیتوان حق نوشتن را از او گرفت. شاید بتوان آن نوشته ها را یافت و از بین برد ولی نمیتوان کسی را به حکم دادگاه از اندیشیدن محروم کرد. میتوان کسی را از ابراز اندیشه هایش محروم کرد، میتوان دهان اندیشمندی را دوخت ولی به هیچ وجه نمیتوان جلوی اندیشیدن کسی را گرفت. اندیشیدن و فکر کردن را نمیتوان با قانون ممنوع کرد. همین

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

شهر من


او کودکی بود...
امروز جوانی به درمانگاهی که من در آن کار میکنم برای درمان مراجعه کرد. هنوز جمله دومش تمام نشده بود که آهنگ صدایش نظرم را جلب کرد، با خودم گفتم او همشهری من است. از زندگی اش پرسیدم و حدسم به یقین تبدیل شد او از همان شهری می آمد که زادگاه من است و در آن بزرگ شده ام. چند کلامی راجع به شهرمان صحبت کردیم و هر دوی ما از این اتفاق نادر متعجب شدیم و خوشحال. روزی که من کشورم و شهرم را در 26 سال پیش ترک کردم او یک ساله بوده و امروز رو در روی یکدیگر در سرزمینی دور که زادگاهمان نیست نشسته ایم. با خود فکر کردم که دنیا چقدر کوچک است. برایش آرزوی سلامت میکنم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

جنگ نعمت است( آیت الله خمینی)


رو در رو

در برابرم مردی نشسه است از اهالی عراق؛ با روحی زخمی و جسمی خسته. داستان زندگیش را برایم باز گو میکند از رنجهایش و آنچه که در زمان جنگ ایران و عراق تجربه کرده است سخن میگوید، از بدنهای مثله شده سربازان میگوید، از وحشت بمباران میگوید، از جنایات بعثی ها میگوید. می داند که من ایرانیم و امروز در کشوری که زادگاه هیچ یک از ما نیست، او به عنوان درمانجو و من به عنوان درمانگر رو بروی یکدیگر نشسته ایم. بین ما هیچ دشمنی و کینه ای وجود ندارد. وقتی که میرود بغض سنگینی گلویم را میگیرد ، با خود فکر میکنم آیا به راستی جنگ نعمت بود؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

یاداشتهای انقلاب


انقلاب و فرهنگ این روزها سی یکمین سالگرد انقلاب اسلامی در ایران است و برای من بهانه ای شده است که گذشته را مرور کنم و نگاهی دوباره به آنچه بر سرمان آمد بیفکنم، شاید درست تر این باشد که بگویم آنچه بر سر خود آوردیم. آنچه ما آنرا انقلاب نام نهاده ایم از نظر من یک شورش کور بود. یک قیام بر علیه نظام سلطنتی بی آنکه بدانیم چه جایگزینی و با چه محتوائی می خواهیم جای نشین آن کنیم. نتایج این قیام پس از 31 سال بر همگان آشکار است. 8 سال جنگ بی معنی و به هدر رفتن سرمایه های عظیم کشور چه از نظر مادی و چه از نظر نیروی انسانی. 31 سال سرکوب بدون وقفه نیرو های مخالف و اعدام هزارن جوان آگاه و پر شور کشور. اما این قیام با تمام این نتایج یک دست آورد بزرگ برای ما داشت و آن اینکه عقب افتادگی فرهنگی ما را نمایان ساخت. قیام مردم همانند نیشتری بود که به دمل چرکین عقب افتادگی فرهنگی ما که در طی تاریخ ما شکل گرفته بود فرو رفت و این غده عفونی را باز کرد. دملی که چرک و خون آن سراپای جامعه را در خود فرو برد. باید اعتراف کنیم که ما ملت آزادی خواهی نیستیم و در درون هر یک از ما دیوی مستبد و عقب افتاده آشیانه کرده است که به مراتب از دیکتاتوری نظامی خطر ناک تر است. ما قبل از اینکه با نظام سیاسی در گیر شویم باید این دیو استبداد را در خود بکشیم تا بتوانیم به آزادی برسیم. شایستگی ما همین است که امروز داریم، به جای سرزنش حاکمان باید خود را بسازیم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

تصویرگر پلیدی


Lars Fontria

"لارس فون تریا" تنها دو راه در پیش شما میگذارد، یا شیفته او میشوید و یا اینکه از او متنفر میشوید، راه سومی وجود ندارد. من جزء گروه اول هستم. او که در آپریل 1956 در کپنهاک به دنیا آمده است امروز یکی از فیلمسازان مطرح جهان است. جدا از سبک ویژه او در فیلمسازی و نو آوری هایش در به کار گیری فن آوری دیجیتال در سینما، آنچه او را به عنوان یک فیلمساز از دیگر فیلمسازان جدا میکند، اندیشه و نگرش خاص او به انسان است. شاید بتوان گفت که او نتیجه طبیعی تکامل سینمای اندیشمند اسکاندیناوی است. او برگمان است در جامعه پسا مدرن. اگر برگمان انسانها را با زشتی و زیبائی شان به عنوان انسان میپذیرد، لارس فون تریا بی رحمانه تمامی زشتی های انسان را به او نشان میدهد و در این راه هیچ هراسی به دل راه نمیدهد. آنچه لارس فون تریا را برای من جذاب میکند همین بی پروائی او در به تصویر کشیدن چهره زشت انسان است.

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

روز های انقلاب


دیو چو بیرون رود، فرشته در آید

این روزها با یاد آوری این بیت که بعد از رفتن شاه و بازگشت آیت الله خمینی به ایران بر زبان بخشی از مردم جاری بود، احساس تلخی راه گلویم را میگیرد. در آنروزها من نیز همانند میلیون ها ایرانی دیگر در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکردم. شاه مستبد بود و تمام آزادی های مندرج در قانون اساسی را نادیده گرفته بود. کشور به یک تحول سیاسی نیاز داشت. نبودن آزادی بیان و وسایل ارتباط جمعی این امکان را از مردم گرفته بود که بتوانند از یک آگاهی سیاسی نسبی نسبت به جامعه شان بر خوردار باشند. در این خلاء فکری بود که ایت الله خمینی مظهر رحمانیت و آزادی خواهی مردم شد بی انکه بدانند برای آینده کشور چه سیاستی را در نظر گرفته است. در آن روزهای پر شور و هیجان، در درونم نگران بودم. نمیدانستم آینده چه خواهد شد و مشخص بود که آن توده میلیونی هم نمیداند به چه چیزی دل بسته است. احساس بدی داشتم، در برابر توده میلیونی مردم احساس ناتوانی میکردم. من همیشه به آدمهائی که مستقیم به دوربین نگاه نمیکنند و در موقع حرف زدن در چشم شما نگاه نمیکنند هیچ وقت اعتماد نداشته ام. گذشت زمان نشان داد که احساسم به من دروغ نگفته بود و رفتن دیو به معنی ورود فرشته نیست. امروز نسلی که نیروی محرکه انقلاب بود در سنین بزرگسالی است و بسیاری از آنان از کرده خود پشیمانند. نسل انقلاب اگر صادقانه با خود برخورد کند، باید از نسل امروز ایران به خاطر نادانی خود عذر خواهی کند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

توده خشمگین




توده ها ، فاشیسم و آگاهی

این روزها مردم مصر و تونس به خیابانها آمده اند و خواهان حقوق شهر وندی خود هستند. تجربه ای که من از قیام مردم ایران بر علیه رژیم شاه دارم مرا نسبت به هر گونه حرکت توده ها در مقیاس میلیونی حساس کرده است. در اوان جوانی فکر میکردم شورش حق مسلم مردم است و شورش را ستایش میکردم ولی امروز با دیدن توده مردم خودم را کنار میکشم و به فکر فرو میروم. توده ها میتوانند وحشتناک باشند، آنجا که عنصر آگاهی در حرکت آنها وجود نداشته نباشد. توده خشمگین فاقد آگاهی اجتماعی و سیاسی به مراتب میتواند از یک قدرت نظامی خطرناک تر باشد. وقتی میلیونها انسان به خود اجازه میدهند که در مقام قاضی و مجری هر مخالفی را در زیر پا له کنند و هر چیزی را به آتش بکشند و حریم آزادی فردی را مورد تجاوز قرار دهند، دیگر ستایش آنها تائید جنایت است. میلیونها انسان در خیابانهای ایران خواهان بر قراری جمهوری اسلامی شدند و امروز خوب می دانیم که در این سی سال گذشته چه جنایتها که رخ نداد و همین توده مردم بر همه آن جنایتها صحه گذاشتند. اگر امروز از آنها بپرسیم که مسئول این همه جنایت چه کسی است همگی از خود برائت می جویند. به راستی چه کسی مسئول است؟ امروز بخش بزرگی از کسانی که در شکل گیری فاشیسم مذهبی در ایران نقش موثر داشته اند خود گرفتار زندان و سلب آزادی شده اند. آنها که صادق تر بوده اند به اشتباه خود اعتراف کرده اند ولی هنوز هستند کسانی که عمل خود را توجیه میکنند. من زمانی انقلاب را میستودم ولی امروز با شاملو موافقم که گفت انقلاب مثل شلیک گلوله در یک گاودانی است. حرکت توده ها زمانی قابل قبول است که آگاهانه، هدفمند و پذیرای گوناگونی سلیقه ها باشد. توده خشمگین تنها ویرانگر است.