۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

هجرت



هجرت من
گریز از نا مردمانیِ مردمی بود
که عاشقانه دوستشان داشتم
سعادتشان آرزویم بود
بهروزیشان دلنگرانیم
مردمانی
که با لبخندی بر لب
خنجری در آستین
به سویم آمدند
در انتظار لحظه بیداد
برای شکافتن قلبم
تا با قهقهه های مستانه
با خون سرخ من
سفره آزشان را رنگین کنند