۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

دلیر خان





در خیابان اصلی شهر یک گاراژ بود که به گاراژ محسن خان معروف بود. این گاراژ محل ماشینهائی بود که از دهات اطراف به شهر می آمدند. محسن خان یکی از خان زاده های شهر بود که بعد از اصلاحات ارضی املاک خود را از دست داده بود و این گاراژ در واقع محلی بود که اکثر فامیل او هر روز در دفتر گاراژ جمع میشدند و بساط چائی بر پا بود. تقریبا تمام کسانی که به آنجا می آمدند پسوند " خان" را به دنبال اسمشان یدک میکشیدند. از "خان" بودن تنها عنوانش برایشان مانده بود. آبدارچی آنجا مرد میان سال لاغر اندامی بود که یه او دلیر خان میگفتند. دلیر خان سخت تریاکی بود و در واقع خان زاده بود ولی گویا از یک زن صیغه ای. دلیر خان اگر خمار نبود آدم بسیار خوش مشربی بود و داستانهائی تعریف میکرد که مخ آدم سوت میکشید. در داخل گاراژ آبدار خانه ای داشت که سماورش همیشه روشن بود و چائی اش به راه. دقیقا میدانست که چه کسی چه ساعتی می آید و آنها را از صدایشان می شناخت و بلافاصله یک چائی مناسب طبع تازه وارد میریخت و به دفتر میبرد. چائی کمرنک برای حسن خان، غلیظ با سه حبه قند برای رشید خان و غیره. خانها با اینکه دیگر رعیتی نداشتند که برایشان "خان" باشند ولی هنوز سلسله مراتب قدیمی را حفظ کرده بودند. همگی بدون استثنا کراوات میزدند و به گونه ای سخن میگفتند که تمایز خود را با عوام حفظ کنند. تنور آنها عقدی بود و تنور دلیر خان صیغه ای، و حتما باید دلیر خان خیلی از آنها ممنون بود که به او اجازه داده بودند تا عنوان خانی را حفظ کند و آبدارچی آنها باشد. آن سال زمستان سختی بود و دلیر خان یک شب که خمار بود در کوچه زمین خورد و پایش شکست. تا چندین ماه با دو عصا در زیر بغل همچنان آبدارچی بود تا اینکه در یک شب بهاری در تنهائی مرد. او را در گورستان عمومی شهر خاک کردند، در حالیکه به اندازه کافی در مقبره خانوادگی خانها جا بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر