۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

مهاجرت 3


شراب بیاورید

ناچارا باید صبر میکردیم تا تعطیلات کریسمس پایان یابد و دوباره به آنکارا برویم. فرصتی بود تا کمی به شهر برویم و گشتی بزنیم. نزدیکیهای غروب بود و ممد مشهدی پیشنهاد کرد بریم شب گردی. در یکی از کوچه های باریک شهر که پر از کافه بود در جلوی یکی از کافه ها ممد مشهدی ایستاد و بعد گفت ها.. اینجا باید با حال باشه. وارد شدیم، یک کافه تاریک و بی رمقی بود، فضای کافه احساس بدی برایم ایجاد کرد. ممد گارسون را صدا زد و گفت که شراب بیاورد. چند تا زن زحوار در رفته که آن طرف تر نشسته بودند انگار بوی پول به مشامشون خورد و به سمت میز ما آمدند. ممد هم بدون اینکه از کسی بپرسه به انگلیسی شکسته بسته گفت که بنشینند. ممد بد جوری احساس میکرد کاری گرانت شده و با زنها گرم گرفته بود. گفتم ممد اینا کاسبند ها مواظب باش، ممد گفت" مو خودم مدونم حالشون و میگیرم. هر چه اصرار کردیم که ممد اینا را رد کن برن گوش نداد. زنی که در کنار ممد نشسته بود فکر کنم نزدیگ 50 سال داشت و آرایش غلیظش در چروکهای صورتش با چربی کرم مخلوط شده بود. گارسون با یک بطری که در آن مایعی به رنگ رب انار بود آمد و گفت "شراب". احتمالا سرکه شیره بود که با الکل صنعتی مخلوط کرده بودند. کم کم داشت مساله ممد با زنها بیخ پیدا میکرد که همگی با اصرار او را راضی کردیم که باید برویم. به گارسون گفتیم که صورت حساب را بیاورد و زنها فهمیدند که از این امام زاده معجزه ای بلند نمیشود و رفتند. برای یک بطر شراب و کمی چوب شور صورت حساب 78 دلار بود. (در سال 1984 در آمد یک ماه یک خانواده کارمند در ترکیه زیر 100 دلار بود) ممد شروع به داد و بیداد کرد که ساکتش کردیم. پول به اندازه کافی همراهمون نبود و یکی از بچه ها رفت به محل اقامتمان و یک اسکناس صد دلاری آورد. صاحب کافه گفت که پول به اندازه کافی در صندوق ندارد که بقیه را بدهد. ممد گفت فردا میام و بقیه اش را باید به دلار بدی. ممد با تمام الدوروم بلدوروم هاش خیلی خوش باور بود. فردا به آنجا رفته بود و بقیه پول را خواسته بود. هیچکس در آنجا او را به خاطر نداشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر