۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

مهاجرت 6


در شمال دانمارک
کمپ Hals

یک کمپ پیشاهنگی دور افتاده در نزدیکی ساحل محل اقامت جدید من بود. با یک جوان تهرانی هم اتاق بودم. بدون شک تابستانها میتوانست این محل بسیار دلنشین باشد ولی در ژانویه 1985 هوا آنقدر سرد بود که دریا منجمد شده بود. قبل از اینکه به آنجا برسم تصور میکردم که پناهجویان همگی باید کسانی باشند که به خاطر دلایل سیاسی به دانمارک پناه آورده اند. بیش از یک روز طول نکشید که تصورم کاملا در هم ریخت. در بین تقریبا 100 نفری که مقیم کمپ بودند ، تعداد کسانی که به خاطر فروش مواد مخدر و یا کار های خلاف دیگر از ایران گریخته بودند کم نبود. هر از چند گاهی اختلافات بین آنها به درگیری و زد و خورد میکشید و در مواردی نیز برای همدیگر چاقو میکشیدند. همه کسانی که در کمپ بودند ایرانی بودند و با اینکه زبان همدیگر را میفهمیدند ولی حرف یکدیگر را متوجه نمیشدند. روابط بین ساکنین کمپ آینه تمام نمای روابط فرهنگی ما بود. اولین جرقه های تردید در باور های اجتماعی ام در آنجا شکل گرفت. ایا آزادی برای پیشرفت کافی است؟ آیا پیش شرط آزادی آزاد اندیشی نیست؟ این پرسش ها و صد ها پرسش دیگر در سالهای زندگی در بیرون از ایران همواره ذهنم را به خود مشغول کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر