۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

قدرت نامرئی


سالهای اول انقلاب که مردم فکر میکردند به آزادی رسیده اند، در همه جا بحث های سیاسی داغ بود و کسی ابائی نداشت که از حزب مورد علاقه اش دفاع کند. در فامیل ما هم مثل بقیه مردم گوناگونی سیاسی به چشم می خورد، حزب اللهی های دو آتشه، چریکهای فدائی، مجاهدین خلق و طرفداران حزب توده همه بودند. خانواده مشهدی ابو القاسم با 9 فرزند ترکیب جالبی بود. مشهدی ابوالقاسم قبل از انقلاب فوت کرد و مغازه لبنیاتی اش را بچه هایش فروختند. حاج محمود فرزند ارشد او بود که کارمند دولت بود و کاری به سیاست نداشت. دو پسر دیگرش مجاهد بودند و به همین خاطر هم در زمان شاه زندانی شدند و با انقلاب از زندان بیرون آمدند. پسر چهارم وارد سپاه شد و دختر هایش به خانه داری و شوهر داری مشغول بودند. کوچکترین فرزند خانواده، علی کلاس اول راهنمائی بود. پس از اعلام جنگ مجاهدین علیه رژیم دوباره پسرهای مجاهد خانواده فراری شدند و به زندگی مخفی روی آوردند. در زمان جنگ به خاطر شهادت یکی از نو جوانان فامیل در جبهه، حاج محمود خانواده شهید و بستگان را برای شام دعوت کرده بود. دیگر کسی از سیاست صحبت نمیکرد و آزادی بیان عملا وجود نداشت. حاج محمود بسیار مذهبی بود و خانه اش را طوری ساخته بود که حتی صدای زنان به گوش مردان نرسد. همسر او را هیچکس ندیده بود. چند سال بعد برادر کوچکش علی را به جرم مجاهد بودن دستگیر کردند و برایش حکم اعدام صادر شد. یکی از نزدیکان تعریف کرد که حاج محمود خواسته بود که میانجی گری کند و او را از اعدام نجات دهد، ولی همسرش مخالفت کرده و گفته اگر چنین کاری کنی من بر تو حرام خواهم شد. همان آشنا برایم توضیح داد که حاج محمود و همسرش هر دو در انجمن حجتیه فعالیت میکنند، و از زمان شاه در این انجمن عضو بو ده اند و حاج محمود میتوانست با یک تلفن از اعدام برادرش جلوگیری کند ولی این کار را نکرد و علی اعدام شد. او در آغاز 19 سالگی اش بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر