۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

آب منی بود



پنجره اتاقی که من و برادرم در آن میخوابیدیم به سمت کوچه باز میشد و شبها که همه جا ساکت بود صدای پای آدمها را به خوبی میشنیدیم. آن شب من تنها در اتاق خوابیده بودم و چشم ها یم تازه داشت گرم میشد که صدای پای دو نفر که انگار یکی ازآنها پایش را روی زمین میکشید خواب را از چشمهایم برد. تنها صدای پای آنها نبود که حواس مرا به خود جلب کرد بلکه مشاجره آنها بود که کنجکاوی مرا بر انگیخت. از صدای آنها هر دوی آنها را شناختم، شعبان چل بود و بهروز. هر دوی آنها ولگرد بودند و شبها هر جا که امکانش را پیدا میکردند می خوابیدند. شعبان حدودا 30 ساله بود و بهروز هم تقریبا 20 سال داشت. همه محله آنها را میشناختند و با دادن غذا و گاهی کارهائی مثل قالی تکانی و یا نظافت کوچه به آنها میرسیدند. از مشاجره آنها معلوم بود که بهروز عصبانی است و چند قدم جلوتر از شعبان به سرعت میرود و شعبان سعی میکند که به او برسد. جمله ای که بین آنها رد و بدل شد همیشه در خاطرم ماند.
شعبان: به خدا تف بود.
بهروز: برو کس کش، آب منی بود.
ارضاء غریزه جنسی یک نیاز طبیعی است و آن دو هم از یکدیگر برای ارضاء این نیاز استفاده میکردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر