۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

قم ـ استاد ـ زن


با حجت از طرف مادر فامیل بودیم، جوان بسیار با ذوقی بود، صدای خوبی داشت و به خوش نویسی هم علاقه مند بود. بعد از اولین کنسرت شجریان در جشن هنر شیراز از علاقه مندان به صدای او شد. با او از تهران به شهر خودمان میرفتم که نزدیکیهای قم گفت یک سری میریم قم ببینم استاد هستش و کار تازه ای انجام داده؟ من دقیقا نمیدانستم منظورش از استاد کیست تا اینکه توضیح داد که در قم یک استاد خوش نویسی میشناسد که کار هایش معرکه است. در هر صورت راننده او بود و صاحب ماشین هم او، من مسافر بودم و هر جند که خوش نویسی هنر مورد علاقه من نبود ولی باید با او همراهی میکردم. وارد قم شدیم و ماشین را در کوچه ای پارک کرد و با عبور از چندین کوچه باریک به در حیاطی قدیمی رسیدیم در را به صدا در آورد. بعد از دادن آشنائی وارد حیاطی شدیم و از آنجا به یک اتاق کوچک که ظاهرا کارگاه استاد بود رفتیم و بر روی چهار پایه مانندی نشستیم. پس از معرفی و احوالپرسی آن دو محو تماشای دست نوشته های جدید شدند و به به و چه چه حجت مرتب شنیده میشد. استاد مرد جوانی بود شاید نزدیک به سی سال داشت، و به هیچ وجه با انتظار من که مردی میان سال را تصور کرده بودم جور در نمی آمد. شاید نیم ساعتی گذشته بود که صدائی مثل زدن ضربه به در، آمد و استاد دریچه ای را که به کارگاه باز میشد باز کرد و از آن دستی پوشیده در چادر مشکی سینی چای را به استاد داد و دریچه بسته شد. در راه برگشت حجت از زیبائی خط استاد میگفت و از تکنیک او و من هنوز به انسانی فکر میکردم که تنها حق داشت دستش را با پوششی سیاه برای دادن سینی چای از دریچه ای عبور دهد، نه بیشتر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر