۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

شهر من


او کودکی بود...
امروز جوانی به درمانگاهی که من در آن کار میکنم برای درمان مراجعه کرد. هنوز جمله دومش تمام نشده بود که آهنگ صدایش نظرم را جلب کرد، با خودم گفتم او همشهری من است. از زندگی اش پرسیدم و حدسم به یقین تبدیل شد او از همان شهری می آمد که زادگاه من است و در آن بزرگ شده ام. چند کلامی راجع به شهرمان صحبت کردیم و هر دوی ما از این اتفاق نادر متعجب شدیم و خوشحال. روزی که من کشورم و شهرم را در 26 سال پیش ترک کردم او یک ساله بوده و امروز رو در روی یکدیگر در سرزمینی دور که زادگاهمان نیست نشسته ایم. با خود فکر کردم که دنیا چقدر کوچک است. برایش آرزوی سلامت میکنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر