۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

حسن چرخچی



ـ اقا جان ترا خدا نزن گو خوردوم غلط کردم
با نعره هائی که در آن التماس بود آرامش یک ظهر تابستان که درست موقع نهار بود در هم ریخت. پدرم نهارش را نیمه کاره رها کرد و به کوچه رفت و به دنبال او مادرم و ما به کوچه رفتیم. تقریبا تمامی همسایه ها به کوچه آمدند تا ببیند چه کسی این چنین عاجزانه تقاضای عفو دارد. حسن چرخچی پسر سومش محمد را زیر مشت و لگد گرفته بود و میزد.
ـ کس کش بی شرف حالا میری قمار میزنی
این جملاتی بود که پدر نثار پسر میکرد و همزمان او را که به زمین افتاده بود و سعی میکرد با دستهایش برای جلوگیری از ضربه های پدر سپری بسازد، با مشت و لگد میزد. محمد پسر سوم حسن چرخچی بود، حسن چرخچی پنج پسر داشت و دو دختر. محمد بعد از اینکه چند سال متنا وب در کلاس نهم مردود شد از مدرسه اخراج شد. قد بلند و لاغر بود و زیاد تن به کار نمیداد. در واقع قدش از پدرش بلند تر بود و اگر میخواست میتوانست پدرش را بزند، ولی با تمام توان التماس میکرد و از پدرش طلب عفو میکرد. همسایه ها حسن چرخچی را خوب میشناختند و جرات دخالت کردن به خود نمی دادند. تا اینکه خانم معلم که یک بیوه بازنشسته بود به صدا در آمد و گفت " داش حسن ببخشش جوونه یک خطائی کرده" و این جمله باعث شد که دیگران هم سعی در پا در میانی کنند و محمد را از چنگ پدرش نجات دهند. وقتی که قیام مردم علیه شاه اوج گرفت محمد دیگر برای خودش در بین خلاف کاران شهر نام آشنائی بود. او قبل از 22 بهمن تنها کسی بود که جرات کرد برای پائین آوردن مجسمه شاه به گردن مجسمه زنجیر ببندد. دادگاه انقلاب او را به جرم لواط یک ماه بعد از انقلاب اعدام کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر