۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

استانبول، شهری که در قلبم جای گرفت


بار دیگر استانبول

بیست و شش سال پیش از اواسط ماه دسامبر تا بیست وهشتم دسامبر در استانبول بودم. در آن شرایط استانبول تنها دالانی بود که باید از آن عبور میکردم تا خود را به کشوری امن برای زندگی برسانم. استانبول به عنوان شهر برای من هیچ مفهومی نداشت، استانبول تنها یک گذرگاه بود. تصمیم گرفتم بعد از گذشت همه این سالها دوباره به استانبول باز گردم و شهر را در همان فاصله زمانی در ماه دسامبر تجربه کنم، شاید خاطره هایم و تجربه هایم را برایم زنده کند. گوئی زمانه تصمیم دیگری برای این سفر گرفته بود، چرا که نازنینی از ایران دعوت مرا پذیرفت و رنج سفر را بر خود هموار کرد و به دبدنم آمد تا در کنار هم استانبول را تجربه کنیم. هدف مسافرت به طور کلی تغییر کرد و هفته اول با نازنینم شهر را تجربه کردم و بالاتر از همه چیز با او بودن را تجربه کردم. در چشمهایش عشق را یافتم و با او تاریخ عثمانی را ورق زدم. در گرمی دستانش زندگی را حس کردم و در کلامش محبت را واژه ای نو یافتم. در کنار او استانبول همه شور و نشاط شد و خاطرات تلخ به فراموشی سپرده شد. بهترین شب یلدای زندگیم را به من هدیه داد و شیرین ترین خاطرات زندگیم را آفرید. روزی که به ایران بازگشت دلتنگش شدم، استانبول در نبود او ابری و دلگیر شد. در راه بازگشت از پنجره هواپیما، شهر را در زیر پایم نگاه میکردم که به تدریج کوچک و کوچکتر میشد، تا اینکه هواپیما بر فراز ابرها صعود کرد و استانبول از دیده پنهان شد. استانبول دیگر یادآور خاطرات تلخ نبود، استانبول دیگر یک دالان نبود. استانبول یاد آور شیرین ترین لحظه های زندگیم شد. استانبول در قلبم جای گرفت.

۱ نظر: