۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

آن مرد عیسوی بود

اسکندر شهر ما



در شهر ما مردی بود اسکندر نام که عیسوی بود. همه شهر او را می شناختند، همه مردم به مهارت او به عنوان یک شکسته بند ایمان داشتند. هر روز صبح زود مردم از کوشه کنار شهر و روستاهای اطراف بیماران خود را برای معالجه به نزد او می آوردند و ساعتها در حیاط خانه او منتظر میماندند تا او پای شکسته یا دست آسیب دیده آنها را درمان کند. مردم شهر ترجیح میدادند که به جای مراجعه به بیمارستان خود را به اسکندر مسیحی بسپارند. اسکندر مرد بسیار زحمتکشی بود و تمام عمر خود به مردم خدمت کرد. سال اول انقلاب بود که اسکندر درگذشت و مردم بی توجه به دین او، در مراسم ترحیمی که برای او گرفته شده بود شرکت کردند. شرکت مردم در واقع ابراز قدر دانی مردم از زحمات بی دریغ او بود. من هم به آن مراسم رفتم و اولین چیزی که جلب نظرم را کرد حضور یکی از حزب اللهی های متعصب در آنجا بود، حضوری که برایم تعجب انگیز بود. مراسم طبق آیین مسیحیان اجرا میشد و پسر ارشد اسکندر برای ادای احترام به پدرش در پشت میکروفون قرار گرفت تا سخنانی در وصف پدرش بگوید. هنوز اولین جمله اش آغاز نشده بود که آن مسلمان متعصب با صدای بلند فریاد زد " خدا یا خدا یا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار" که حاضرین با اکراه تکرار کردند. و این حرمت شکنی آنقدر ادامه پیدا کرد که من مراسم را با سری افکنده ترک کردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر