۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

الا کلنگ و بوسه



در فاصله کمی از دفتر مدرسه در حیاط پشت دفتر که محل بازی بچه ها در زنگ تفریح بود الا کلنگی بود که همیشه بچه ها برای سوار شدن بر آن با هم جنگ و دعوا داشتند. با یکی از همکلاسی هایم که خانه شان نزدیک مدرسه بود قرار گذاشتیم بعد از ظهر نیم ساعت زود تر از همیشه به مدرسه بیائیم و قبل از اینکه دیگران بیایند سوار الا کلنگ شویم. وقتی به مدرسه رسیدم دوستم زودتر از من آمده بود و منتظر من بود به غیر از ما هیچ کس دیگری در مدرسه نبود و خوشحال از اینکه بدون دردسر میتوانیم سوار الا کلنگ شویم بدون اتلاف وقت هر کدام در یک طرف نشستیم و با اولین حرکت الا کلنگ به بالا حرکت کرد. غرق شادی بودم که حس کردم در دفتر مدرسه انگار چیزی حرکت میکند. پنجره دفتر در سمت چپ من قرار داشت و شیشه ها با پرده ای که بالای آن باز بود پوشیده شده بود. هر بار که من از زمین به بالا میرفتم میتوانستم از بالای پرده داخل دفتر را ببینم. با دقت بیشتر متوجه شدم که در کاناپه ای که در زیر پنجره قرار دارد آقای (م ـ ر) که معلم کلاس ششم بود با خانم( ف) که معلم کلاس سوم بود سخت مشغول بوسیدن یکدیگر هستند. به طور کلی الا کلنگ را فراموش کردم. با هر بار حرکت به پائین آنها از دید من بیرون میرفتند و با حرکت دوباره به بالا ادامه بوسه داغ آنها را میدیدم. صحنه هائی که مرتب تغییر میکرد و من دستان آقای معلم را دیدیم که پستانهای خانم معلم را می فشرد. از آن روز به بعد دیگر معلمها برایم مثل آدمهای معمولی زمینی شدند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر