۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

کشف حجاب


چه ان چسی ها مگه این مملکت آژان نداره

پدرم دوران سربازی اش را در کاخ سعد آباد خدمت کرده بود، زمان رضا شاه. علت انتخاب او برای خدمت در کاخ در آن زمان آن بود که پدرم جزء آن تعداد بسیار کمی بود که در بین سربازان سواد خواندن و نوشتن داشت. پدرم همیشه خاطرات جالبی از آن زمان به یاد داشت که شنیدنش برای ما بچه ها همیشه شیرین بود. روزی تعریف کرد که رضا شاه هر روز بعد از ظهر مسیر معینی را در کاخ قدم میزد و در انتها از در کاخ بیرون میرفت و چند دقیقه ای در جلوی کاخ به تماشا می ایستاد. یک روز که در بیرون کاخ ایستاده بود، سربازان که در داخل ساختمان خود در کاخ بودند، سرو صدای یک مشاجره را شنیدند و پس از آن رضا شاه با عصبانیت به کاخ برگشت و مستقیم به درون اتاقش رفت. بعدا قراول جلوی در کاخ برای بقیه سربازان تعریف کرد که " شاه طبق معمول جلوی کاخ ایستاده بود که زن سالمندی همراه دختر نوجوانی از آنجا رد میشد و حجاب بر سر داشت. از آنجا که بعد از کشف حجاب کسی حق نداشت با حجاب به خیابان بیاید، رضا شاه جلو رفته بود و حجاب زن را از سرش کشیده بود. زن که اصلا متوجه نبوده چه کسی حجاب از سرش میکشد به رضا شاه تشر میزند که " چه ان چسی ها مگه این مملکت آژان نداره؟" که رضا شاه بر افروخته به درون کاخ باز میگردد." قراول ادامه داد که گویا دختری که همراه زن بود متوجه شده بود که او رضا شاه است و به زن توضیح داده بود که به چه کسی پرخاش کرده است و زن در جا از حال رفته بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر